... و شايد تو

سعيد گلي
s_paeiz@yahoo.com

از خیابان گذشت.آرام بود.هیچ چیز و هیچ کس توجهش را جلب نمی کرد .خسته بود خسته تر از همیشه.
چند روزی بود که خانه نرفته بود شبها را که اصلا یادش نبود که کجا و چگونه سپری کرده است ولی روزها را نمی توانست فراموش کند؛ پرسه های بی هدف در شهری که تا همین چند روز پیش فکر می کرد همه جایش را بلد است ولی عجیب آن بود که همه چیز این شهر برایش غریبه بود. انگار در سیاره دیگری قدم می زد وچقدر شگفت انگیز است مکاشفه . اما یک جای کار ایراد داشت نمی دانست چرا ولی تمام این تازگیها به نظرش چیز دوری می آمد؛ آنقدر دور که نه شوقی بر انگیزد و نه امیدی ببخشد. دور دور بود فراتر از زمان، فراتر از مکان، فراتر از هر احساس مو جود و ...
واقعا چه به سرش آمده بود کسی نمی دانست؛ اصلا کسی او را نمی شناخت که بخواهد از احوالاتش سر در بیاورد.در شهر آشنایش غریب غریب بود یا بهتر بگویم غریب غریب شده بود هر آنچه به یادش می آمد تصاویری مبهم وخاطراتی بود که انگار از گذر قرون واعصار گذشته.
به دنبال چه بود خودش نمی دانست یا نمی خواست بداند فقط صدایی را دنبال می کرد که در انتهای ذهنش او را به سمت خود دعوت می کرد.صدایی نزدیک، آوایی آشنا... آیا دیوانه شده بود؟ نه، نه، دیوانه نبود یا لا اقل هنوز نبود. این را به راحتی می شد فهمید. این را که او تنها کمی خسته بود وتنها چیزی که آزارش می داد همین خستگی بود. چند بار خواسته بود گوشه ای بنسیند وحتی برای چند لحظه ام که شده به چند روز گذشته بیاندیشد ولی نوای ذهنی اش این خواسته او را نادیده گرفته بود و بدون اختیار به دنبالش رفته بود.
اما امروز با بقیه روزها متفاوت بود این را از همان اول صبح درک کردهبود وقتی که فهمید در کنار تنها گورستان شهرشان قدم بر می دارد.همیشه از گورستان فرار کرده بودولی این بار بی اختیار و حتی با کمی شوق قدم به داخل آن گذاشت. بله ، اشتباه نمی کنم احساسی که او در آن لحظه داشت همان شوق بود.
و بالاخره او در آن صبح بهاری وارد آخرین ایستگاه زندگی شدو شگفتا که آنجا را خوب می شناخت، انگار تمام عمرش آنجا بوده. نمی دانست این احساس از کجا آمده است؛ احساس انس و الفت با مکانی که همیشه برایش وحشت انگیز بود. ولی انگار همه چیز تغییر کرده بود. حالا با وجود این که تنها بود ولی نمی ترسید، اصلا چرا باید می ترسید وقتی تا این حد با محیط آشنا بود و مگر نه این که تمام ترسها از نا آشنایی سرچشمه می گیرد.
صدای ذهنش را دیگر نمی شنید یا بهتر بگویم صدا آنقدر دور شده بود که جز آوایی محکم چیزی به گوشش نمی رسید و این بسیار خوشحالش کرده بود؛ رهایی از شکنجه همیشگی این چند روز.
درست در لحظاتی که احساس رهایی آرام آرام وجودش را تسخیر می کرد فکری آوار گونه از ذهنش عبور کرد... فکری که تمام لحظات پیشین را تحت الشعاع خود قرار داد. لحظاتی با خودش کلنجار رفت . کاملا مشخص بود که می خواهد از انجام کاری سر باز بزند . با صدای بلند حرف می زد در مکانی که جز خودش کسی آنجا نبود شاید با خودش حرف می زد شاید . خودش هم نمی دانست با چه کس حرف می زند ولی یک چیز را خیلی خوب می دانست و آن این بود که در برابر سوالهای لرزانش پاسخهای محکمی دریافت می کرد
ـــ حتما باید این کارو بکنم؟
ـــ می تونی انجامش ندی میل خودته ولی....
لحظه ای تامل کرد. ناگهان از جا بلند شد ،ایستاد و شروع کرد، شروع به خواندن اسامی،شروع به خواندن اسامی کنده شده بر سنگ قبرها.
چند ساعت می گذشت و او هنوز کارش را به پایان نرسانده بود. از چند ساعت پیش فقط نام هایی در ذهنش مانده بود و بس. دیگر خسته نبود یعنی نمی خواست خسته باشد. نمی دانست چرا ولی شوق خواندن اسامی وجودش را پر کرده بود . دیگر مثل دیروز و پریروز نبود، تغییرات بحدی آنی بود که به معجزه ای بیشتر شبیه بود کم کم داشت همان آدم قبلی می شد فکر آزادی لحظه ای از ذهنش خارج نمی شد، پایان سر گردانی، والبته بازگشت به زندگی عادی.
ناگاه رو به گوری ایستاد، گوری که آشکارا تازه بود و این را از نداشتن سنگ قبر بر روی آن می شد به راحتی فهمید. بر این گور تنها یک اسم قابل تشخیص بود، نامی بر روی یک اعلامیه تدفین.
ناگهان فرو ریخت، پیر شدف غم سالیان را در وجودش احساس کرد.به همین سادگی؟ مگر می شد؟ مگر نه این که او روشنفکر بود و مگر نه این که می خواست جهان را تغییر دهد؟
ولی با او هم مثل همه رفتار شده بود. از او هم زمانی را که می تواند خدا نگهدار بگوید را نپرسیده بودند. او چند روزی بود که مرده بود و نمی دانست.
س. پاییز
اردیبهشت 82
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30385< 4


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي